من پنج تا آرزو دارم...
یا به عبارتی ... به جز اون چیزی که خدا جون هر روز و هر لحظه بهم هدیه میده ... 5 تا خواسته مهم دارم...
می نویسم تا وقتی براورده شدن از دیدن این صفحه خوشحال بشم ....
که خدا جونم آرزومو برآورده کرده...
خدایا اول فرج امامون رو برسون که اگه بیاد به جون خودم همه چی حل میشه ...
حتی بزرگترین دردها به جون مادرم آرامش میاد تو این زندگی های بی آرامش...
التیام همه نوع و همه جور گرفتاری و نا امنی بیا...
1 - مربوط به مساله ..... امین ، دوست دارم زودتر از اونچه فکرش رو میکنم برام حلش کنه ... که میکنه می دونم.
2- مربوط به مساله ....... مرضیه است. دوست دارم چشمامو ببندم باز کنم ببینم درست شده و میشه... به خوبی و خوشی.
3- مربوط به مساله .......منصوره است. دوست دارم تموم بشه و وارد روزهای شکوه و آرامش بشه .
4- مربوط به مساله ...... حجت. خدایا تنها کسی که میتونه کاری بکنه تویی .... اصلا نا امید نیستم.
5- نسبت به چهارتای دیگه کمتر اهمیت داره ولی داره ... لقمه حلال از یک شغل آبرومند برای ....
و هزار هزار آرزوی ریز و درشت... که می دونم به زودی برآورده میکنی...
تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی
آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی
پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و الماس به آفاق بپاشی
ای باد سبک سار مرا بگذر و بگذار
هشدار که آرامش ما را نخراشی
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم
اندوه بزرگی ست چه باشی، چه نباشی
روزگار غریبیه...
آدم خودش با خودشم غریبه...
همه سرشون به کار و زندگی و گرفتاریه خودشونه...
فکر کن دو تا دختر خاله ، دختر دایی سالها همدیگرو نمی بینند...
آخه ما دلمون به چی خوش باشه سرمون تو لاک خودمون کردیم مثل ... داریم مثلا زندگی می کنیم...
این اسمش همه چی هست به جز زندگی.... بگم ها خودمون کردیم که لعنت بر خودمون...
یک عروسی دعوتم مثل احمق ها افتادیم دنبال آرایشگاه و کوفت و زهر مار هر کدومم خدا تومن قیمت...
داشتم فکر می کردم نمی شد مثل آدم همه ساده می رفتیم جز عروس بعد این همه پول که هرکسی خرج خودش می کنه رو بزنیم به زخم کسی یا همون عروس داماد یا یک بدبخت دیگه ای که نون شب نداره...
به این می گن بدبختی ...
ملینا هم عقد کرد...
چهارشنبه شب رفتیم حرم عقد بالا سر حضرت...
پنجشنبه هم ظهر رفتیم محضر بعدش ناهار با مهمونا رفتیم رستوران ناهار... جاتون خالی ...
بعدش رفتیم خونه بزن برقص و میوه شیرینی ...
دیشب هم با شوهرش رفتن مسافرت...
ان شاالله خوشبخت بشه...
امشب کلاس سنتور دارم ... تمرین نکردم...
اخر هفته عقد ملیناست ... مانتو می خوام ....یک پیراهن می خوام...و و و
هیچی ام پول ندارم ....
دوست ندارم بگم بی پولم و بنالم و از این کارا ولی شده دیگه...
خدایا ولی تو دارم انگار همه چی دارم ...
خدایا تو رو دارم آرامش دارم...
یک: قضاوت دیگران تاثیری بر زندگی من ندارد.
دو: مردم وظیفه ندارند مرا درک کنند.
سه: من مسول اصلاح یا تربیت دیگران نیستم.
چهار: از کسی در برابر لطفی که به او می کنم توقعی ندارم و گرنه این لطف را در حق او نمی کنم.
پنج: کسانی که رفتارناجوانمرادنه با من داشته اند توسط کاینات مجازات خواهند شد هرچند که من هرگز متوجه این نشوم.
شش: دنیا سخاوتمند تر از آن است که موفقیت کسی راه موفقیت مرا تنگ کند.
هفت: ملاک من رفتار شرافتمدانه و انسانی است نه مقابله به مثل.
پریشب نمی دونی چه حالی داشتم...
داغون از اون شبایی بود که اگه اراده می کردم اشکام می ریخت...
داغون یاد مرضیه افتاده بودم یاد این همه اتفاق...
این فکرا آدم رو خراب می کنه...
همون لحظه از ته دل خواستم کاش نت داشتم تو خونه یکم می نوشتم...
حالا بهترم و... خدا رو بارها و بارها شکر...
ولی منتظر اون روزهای خوشم که گفتی بعد از سختی میاد...
همسری ، هفته پیش که تعطیلات بود واسه عید فطر
رفت مغازه شوهر خاله اش کمک ...
از بعد تعطیلات یعنی از جمعه شنبه زانو درد شد در حدی که دیگه نمیتونست راه بره...
از اون روز تا دیشب حدودا یک هفته میشه...
دوتا دکتر رفتیم دیشب هم یک ام ار آی داده جوابش امروز آماده می شه
ولی دیروز یک دکتر خوب بردمش امیر شهریار آریامنش
گفتند چیزی نیست به خاطر فشار کار با استراحت و این حرفا و یکم آمپول و دارو بهتر میشه.
خداروشکر
ولی این یک هفته خیلی سخت بود... از دیروز یکم خاطرم راحت شده .
خدایا خودت همه مریضا رو شفا بده خیلی بده مریضی هم واسه خود مریض هم اطرافیان
مخصوصا بچه های مریض مخصوصا اونایی که اوضاع مالی درست و حسابی ندارند ...
خدایا شکرت
ما از همون روزا اومدیم خونه پدرشوهرم مستقر شدیم چون هم آسانسور داره هم دستشویی فرنگی
آخه خونه ی ما طبقه ی چهارم بدون آسانسور.
مرضیه ...
امروز یک چیزی واسم ایمیل کرد گفت خیلی خوشگل گوش کن...
بیشرف متنش رو هم فرستاده بود ...
کار کردم میزم از اشک شسته نشد... داغونم کرد .
سرم درد گرفت ...
ماه رمضونه من روزه نیستم رفتم آبدارخونه یک چایی خوردم ...
بهترم .
و امیدم به توست ....
دیروز حجت اومد خونمون ...
بچه داغون بود می دونی که بابت منصوره و مرضیه خیلی بهم ریختست ...
شاید 10 کلمه هم حرف نزد از سر کار میومد. یک چیزی خورد و همونجا جلو تلویزیون خوابید...
دلم بیشتر گرفت ...
اما من می دونم بعد از هر سختی آسانیست اینو خودت وعده دادی... مگه نه...
امروز منصوره زنگ زد باز افکارم رو بهم ریخت این وسط دلم برای پدر و مادرم می سوزه...
نه اینکه فراموشش کرده باشم نه فقط وقتی خبری ازش نیست خیلی مثل الان قاطی نمی کنم...
خانوم عظیمی هم همون موقع اومد واسه نظافت اتاق خانوم خیلی خوبیه اینجا از همکارای خدماتیمونه...
یک خواب دیده بود تعبیرش خوب نبود... خودشم می دونست از همه بدتر که خوابش تعبییر شده بود...
نگران دخترشه، گرفته بود، اونم حالم رو بدتر کرد... یکم اشک لازم دارم...
مرضیه یک تومن آخر وکیل رو هم ریخت...
خدایا ...
داره بوی عید میاد...
قبل ترها عید که میشد همش شادی بود.... یا دوره زمونه واسه همه عوض شده یا واسه آدمهایی که بزرگ می شن، خلاصه نمی دونم...
فقط آرزو می کنم همه دلشاد بشن... دل پدر و مادرای زحمت کش شاد بشه... دل آدم های دل خسته شاد بشه....
دعا کنید خانواده ی منم دلشاد بشن...اللهی آمین
هوا ملس شده
چند هفته ای می شه ، عاشق این هوام ...
هوای سرد ملس .... نه انگشتات یخ می زنه تو کفش نه آب تو کفشت می ره و نه ....
فقط سرد... با یک دست لباس گرم و یک جفت دستکش سرما به بدنت نفوذ نمی کنه ولی وای وای وای چه حالی می ده سرماش رو پوست صورتت...
دیونه ی این هوام ...
دیونه ی شبهای طولانیشم...
دیونه ی آرامش پاییزم...