به مناسبت مشهد اومدن صدف و زهرا یک شب رفتم بیرون چندتایی از بچه ها رو دیدم ...
هم خوشحال شدم هم در نهایت هیچی ... البته زیاد نموندم و شاید نیم ساعت هم نشد آخه دیر وقت بود و از طرفی حال و حوصله نداشتم یعنی نمی دونم شاید حرفی برای گفتن نداشتیم... ولش کن .
خلاصه اینکه همین ... همسری هم امروز باز رفت و منم سر کارم ...