مامانم و بابام و داداش کوچیکم رفتند شمال
این روزا دارم به این فکر میکنم کاش هیچکدوممون بزرگ نمی شدیم الان دیگه همه تقریبا رفتیم پی زندگی خودمون فقط داداش کوچیکه مونده که اونم درگیر دانشگاه و کار خودشه ...
مامان و بابام تنها شدن با یک ذهن درگیر که مربوط می شه به زندگی تک تک ما بچه ها خدا بهشون صبر و سلامتی بده و دلشون رو شاد کنه
خدایا اگر تو سایه لطفتو ازمون بگیری دیگه ...
خدایا تنها پناه من و خانواده ام تویی ، خودت در همه حال یارو یاورمون باش....
دیشب رفتم سه تا مانتو با دو تا شلوار خریدم تقریبا شاید بگم 2 سال بیشتر بود خرید نکرده بودم از لباسام دیگه حالم بهم می خورد البته لباسایی که گرفتم بیشتر به سلیقه همسری،خودم خیلی راضی نیستم ولی اون خوشش اومد من اسپرت پوشم ولی اون تیپای خانومی رو بیشتر دوست داره...