javahermarket

آرامش
آرامش

پنجشنبه پيش فاميلاي داماد جديد رو دعوت كرده بوديم تقريبا 30 ،40 نفري بوديم يكمم بزن و برقص داشتيم...

خلاصه كه به قول مامانم يك مهموني بدهكار بوديم داديم... ما يك ساعت خريديم اونا هم يك النگو  اومدن شام خوردن و رفتن خدا رو شكر خوب بود ...

اين خواهر كوچيكم خيلي واسه من زحمت كشيده منم نامردي نكردم چهارشنبه مرخصي گرفتم موندم خونه يك سري دسر درست و حسابي درست كردم ، پنج شنبه هم ساعت 11:30 اومدم خونه بقيه كاراشو تموم كردم خلاصه دو روز تمام داشتم دسر درست مي كردم نه فكر كنيد چقدر كارش زياد بوده ها نه من يكم تنبل تشريف دارم به قول معروف رو دور كند كار مي كنم شب هم وسايل تزئين گرفتم دادم دست خواهر شوهر خودم طفلي خيلي خسته شد ولي تزئينش ديگه نرسيدم انجام بدم آخه ديگه بايد خودمو آماده مي كردم

خلاصه خواهرم كه رفت آرايشگاه ولي من خودم موهامو درست كردم و يك آرايش لايت هم كردم محشر شده بود هر كي ديد فكر كرد رفتم آرايشگاه... 

همين ديگه طفلي مامانم ديگه حسابي خسته شده بود البته همه كمك كردن ولي مامانم ديگه مريضه خيلي حال نداره راستي همسري و داداشش و خواهرش خيلي كمكمون كردن دستشون درد نكنه... ان شاالله همه خوشبخت بشن مخصوصا خواهر شوهر من...

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, توسط stoon |

مي خواستم راجع به يك موضوعي بنويسم ولي كلا پشيمون شدم...

راستي پدر شوهرم رفته تهران واسه ادامه معالجه شايد عمل داشته باشه نمي دونم چه اتفاقي مي افته ...

با همه اين تفاسير دلم مي خواد زودتر خوب خوب بشه ... 

خوب مي شه خدا مهربونه...

نوشته شده در تاريخ شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, توسط stoon |

ديشب 2 ساعت تمام داشتم موهام رو وييو مي كردم وقتي كارم تموم شد دوازده نيم شب بود داشتم مي مردم از خستگي صاف رفتم تو اتاق خوابيدم ... فكرشو بكن امروز هم از صبح سر كار بودم موهام زير مقنعه ...

دارم كم كم به عقل خودم شك مي كنم...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, توسط stoon |

اين روزها دنيا در قلبم جايي ندارد

خانواده ام

ويدا

حجت

خودم

خانواده ي همسرم

....

به نظر زير بار اينهمه درد فقط بايد طاقت آورد ... خدايا تنها پناهم تويي...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, توسط stoon |

 

هر چي بزرگتر مي شم بيشتر مي فهمم چرا دنيا در نظر حضرت علي (ع) اينقدر كوچيك و حقير بوده ...

ولي كو دل بيدار خوابيدم يا شايد بگم خودمو به خواب زدم انگار خيال بيداري هم ندارم ...

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, توسط stoon |

يك دوست خيلي خوب دارم چند روز پيش مي گفت ...

دوست ندارم بگم چي مي گفت نمي دونم چرا دوست ندارم راجع به حرفاش اينجا بنويسم ...

بماند...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:, توسط stoon |

بهم گفت اگر پولدار بودم باهام اينجوري برخورد نمي كردي راست مي گه ولي به خاطر پول نيست به خاطر مسائل ديگست دوست دارم به خودش بيايد فقط همين پول نمي خوام

خدايا خودت مي دوني پس كمكمون كن فقط از تو درخواست كمك دارم فقط تو

نوشته شده در تاريخ شنبه 1 بهمن 1390برچسب:, توسط stoon |
.: Weblog Themes By LoxBlog :.