پنجشنبه پيش فاميلاي داماد جديد رو دعوت كرده بوديم تقريبا 30 ،40 نفري بوديم يكمم بزن و برقص داشتيم...
خلاصه كه به قول مامانم يك مهموني بدهكار بوديم داديم... ما يك ساعت خريديم اونا هم يك النگو اومدن شام خوردن و رفتن خدا رو شكر خوب بود ...
اين خواهر كوچيكم خيلي واسه من زحمت كشيده منم نامردي نكردم چهارشنبه مرخصي گرفتم موندم خونه يك سري دسر درست و حسابي درست كردم ، پنج شنبه هم ساعت 11:30 اومدم خونه بقيه كاراشو تموم كردم خلاصه دو روز تمام داشتم دسر درست مي كردم نه فكر كنيد چقدر كارش زياد بوده ها نه من يكم تنبل تشريف دارم به قول معروف رو دور كند كار مي كنم شب هم وسايل تزئين گرفتم دادم دست خواهر شوهر خودم طفلي خيلي خسته شد ولي تزئينش ديگه نرسيدم انجام بدم آخه ديگه بايد خودمو آماده مي كردم
خلاصه خواهرم كه رفت آرايشگاه ولي من خودم موهامو درست كردم و يك آرايش لايت هم كردم محشر شده بود هر كي ديد فكر كرد رفتم آرايشگاه...
همين ديگه طفلي مامانم ديگه حسابي خسته شده بود البته همه كمك كردن ولي مامانم ديگه مريضه خيلي حال نداره راستي همسري و داداشش و خواهرش خيلي كمكمون كردن دستشون درد نكنه... ان شاالله همه خوشبخت بشن مخصوصا خواهر شوهر من...