javahermarket

آرامش
آرامش

خدايا كمك كن هيچوقت نه آدم فضولي باشم نه اينكه با زبونم كسي رو آزار بدم نه اينكه سرم زيادي تو كار مردم بچرخه نه اينكه دل كسي رو بشكنم نه پشت سر كسي حرف بزنم خدايا خودت كمكم كن...

كمك كن هم خودت هم خلقت از من آزرده نشن...

شغلم طوريه كه شايد بعضي وقتا كسي ازم دلخور بشه يا گاهي به خاطر تراكم كار نتونم كنترل عصاب داشته باشم يا گاهي به خاطر مسائل شخصي نتونم رفتار خوبي با بعضي ها داشته باشم خودم مي دونم زشته و البته سعي مي كنم زندگي رو با كارم اميخته نكنم ولي به هر حال انسان جايزالخطاست ...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 26 دی 1390برچسب:, توسط stoon |

 خواهر كوچيكه هم عروس شد...

كسايي كه خواهر كوچكتر از خودشون داشتن و عروس كردن متوجه مي شن من چي مي گم هم خوشحالي هم يك حس خاص داري اسمشو نمي شه گذاشت ناراحتي ولي يك جورايي هستي نگراني ...

ولي اين روزا بيشتر از همه نگران داداش كوچيكه ام خدا خودش كمكش كنه...

خدايا مي دونم كمكش مي كني ... مي دونم

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 25 دی 1390برچسب:, توسط stoon |

سلام

چقدر اين لوكس بلاگ اذيت مي كنه نمي دونم واسه من اينجوريه يا كلا خرابه ...

خلاصه اينكه منم روزگار مي گذرونم خبر هم اينكه خواهر كوچيكه هم داره عروس مي شه ، ان شاالله خوشبخت بشه...

چند روز پيش برف اومد يك رو عصر محسن و خانومش اومدن دنبالمون رفتيم تيوپ سواري جاتون خالي خوب بود ولي يك ضربه اي به كمرم خورد كه هنوزم هم درد دارم...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 19 دی 1390برچسب:, توسط stoon |

شده از زمين و زمان متنفر بشي...

مامانم فقط مامانم همه ي وجودمه بابام هم خيلي گل خيلي ولي مامانم يك چيز ديگست ...

اگر زمين و زمان بهم بريزه باز هم هيچ كس جاي پدر ومادر واسم نمي گيره

شايد در ظاهر اينجوري نشون ندم به خاطر يك سري مسايل ولي در واقعيت همينه كه گفتم...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 6 دی 1390برچسب:, توسط stoon |

شب يلدا بهتون خوش گذشت..

ان شا الله كه اينطور بوده باشه

واسه ما هم بد نبود خدا رو شكر خانواده همسري اومدند يك چند ساعتي دور هم بوديم و شام خورديم و ...

ولي دوست داشتم برف بياد چرا نيومد... حتما دلش نخواسته بباره به من چه .

يادم مياد شب يلدا هاي سالاي پيش رو يك چند سالي رو يادم 2 سال نيشابور بودم ميرفتيم فرهنگسراي سيمرغ مراسم خوبي بود يك سالش كه خونه داشتم با دوستم حسابي از خودمون پذيرايي كرديم البته يكم ما خريديم يكمش رو دوستم يك برادر شوهر داشت كه يك مدت تو نيشابور كار مي كرد اون طفلي واسمون آورد خلاصه حسابي از خودمون پذيرايي كرديم... البته از اون سالها 6،7  سالي ميگذره...

سه سالي هم هست كه خانواده ي همسري واسه من شب چله اي ميارن سال اول خونه ما بود سال دوم مامان همسري مريض بود ما رفتيم خونه همسري امسال هم اونا اومدن البته ما خيلي سنگين نمي گيريم در حد معمول ما و خانواده ي داداشم و خانواده ي خواهرم و خانواده همسري دور هم جمع ميشيم همه ي چي مثل يك مهموني معمولي تموم مي شه...

برا همه آرزوي روزاي خوش دارم...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 1 دی 1390برچسب:, توسط stoon |
.: Weblog Themes By LoxBlog :.