خدايا كمك كن هيچوقت نه آدم فضولي باشم نه اينكه با زبونم كسي رو آزار بدم نه اينكه سرم زيادي تو كار مردم بچرخه نه اينكه دل كسي رو بشكنم نه پشت سر كسي حرف بزنم خدايا خودت كمكم كن...
كمك كن هم خودت هم خلقت از من آزرده نشن...
شغلم طوريه كه شايد بعضي وقتا كسي ازم دلخور بشه يا گاهي به خاطر تراكم كار نتونم كنترل عصاب داشته باشم يا گاهي به خاطر مسائل شخصي نتونم رفتار خوبي با بعضي ها داشته باشم خودم مي دونم زشته و البته سعي مي كنم زندگي رو با كارم اميخته نكنم ولي به هر حال انسان جايزالخطاست ...
خواهر كوچيكه هم عروس شد...
كسايي كه خواهر كوچكتر از خودشون داشتن و عروس كردن متوجه مي شن من چي مي گم هم خوشحالي هم يك حس خاص داري اسمشو نمي شه گذاشت ناراحتي ولي يك جورايي هستي نگراني ...
ولي اين روزا بيشتر از همه نگران داداش كوچيكه ام خدا خودش كمكش كنه...
خدايا مي دونم كمكش مي كني ... مي دونم
سلام
چقدر اين لوكس بلاگ اذيت مي كنه نمي دونم واسه من اينجوريه يا كلا خرابه ...
خلاصه اينكه منم روزگار مي گذرونم خبر هم اينكه خواهر كوچيكه هم داره عروس مي شه ، ان شاالله خوشبخت بشه...
چند روز پيش برف اومد يك رو عصر محسن و خانومش اومدن دنبالمون رفتيم تيوپ سواري جاتون خالي خوب بود ولي يك ضربه اي به كمرم خورد كه هنوزم هم درد دارم...
شده از زمين و زمان متنفر بشي...
مامانم فقط مامانم همه ي وجودمه بابام هم خيلي گل خيلي ولي مامانم يك چيز ديگست ...
اگر زمين و زمان بهم بريزه باز هم هيچ كس جاي پدر ومادر واسم نمي گيره
شايد در ظاهر اينجوري نشون ندم به خاطر يك سري مسايل ولي در واقعيت همينه كه گفتم...
شب يلدا بهتون خوش گذشت..
ان شا الله كه اينطور بوده باشه
واسه ما هم بد نبود خدا رو شكر خانواده همسري اومدند يك چند ساعتي دور هم بوديم و شام خورديم و ...
ولي دوست داشتم برف بياد چرا نيومد... حتما دلش نخواسته بباره به من چه .
يادم مياد شب يلدا هاي سالاي پيش رو يك چند سالي رو يادم 2 سال نيشابور بودم ميرفتيم فرهنگسراي سيمرغ مراسم خوبي بود يك سالش كه خونه داشتم با دوستم حسابي از خودمون پذيرايي كرديم البته يكم ما خريديم يكمش رو دوستم يك برادر شوهر داشت كه يك مدت تو نيشابور كار مي كرد اون طفلي واسمون آورد خلاصه حسابي از خودمون پذيرايي كرديم... البته از اون سالها 6،7 سالي ميگذره...
سه سالي هم هست كه خانواده ي همسري واسه من شب چله اي ميارن سال اول خونه ما بود سال دوم مامان همسري مريض بود ما رفتيم خونه همسري امسال هم اونا اومدن البته ما خيلي سنگين نمي گيريم در حد معمول ما و خانواده ي داداشم و خانواده ي خواهرم و خانواده همسري دور هم جمع ميشيم همه ي چي مثل يك مهموني معمولي تموم مي شه...
برا همه آرزوي روزاي خوش دارم...