عيد غديرتون مبارك ...
روز عيد هم گذشت ، وقتي روزا مياد و ميگذره حس غريبيه ... از چند وقت پيش مرتب تقويم نگاه مي كردم و لحظه شماري واسه روز عيد و تعطيلي ولي به همين زودي گذشت ...
كار خاصي ام نكردم صبح كه همسري و باباش اومدند خونه ما البته بگم كه همسري از صبح زود مي خواست بياد ولي نيومد و يك كوچولو هم واسه اينكه منو منتظر گذاشته بود حرفمون شد... بعد من و همسري رفتيم خونه همسري و شب هم به اسرار همسري رفتم عروسي زهرا ... يك ساعتي موندم و اومدم طفلي دوستم،
ديگه از اون همه سر زندگي و نشاط خبري نبود البته ديگه جاي گلايه و شكايت نيست رسم روزگار...بعدشم وقتي آدما بزرگ مي شن كم كم از اون حال و هواي شيطنت دور مي شن...
ديگه داره رسما مي ره سر خونه زندگيش الهي خوشبخت بشه...
نظرات شما عزیزان: