javahermarket

آرامش
آرامش

سلام

دیروز گفتم که همسری صبح رفت پادگان ، گفته بودن برین ساعت 3 بیایین ترمینال اونم با بابای من اومده بود خونمون و خوابیده بود ظهر من مرخصی گرفتم رفتم خونه مامانم ناهار درست کرده بود یکم خوردیم و یکم خوابیدیم ساعت 2:20 بابای همسری اومددنبالش منم از زیر قرآن ردش کردم و آب پشت سرش ریختیم که ان شاالله صاحب قرآن نگهدارش باشه... و  رفتیم تو راه هم با دو تا از دوستای قدیمیش قرار داشت اونا رو هم سوار کردیم و ترمینال و خداحافظی از دیروز تا الانم خبری ازش ندارم ... امیدوارم همه چی رو براه باشه و خدا نگهدارش...

بعدشم من و بابایی رفتیم خونه اونا شب هم موندم اونجا صبح هم بنده خدا منو رسوند سرکار...

یکم دلتنگی می کنم گاهی هم گریه اگه کسی سر به سرم بذاره یکم ناراحت می شم و دلم می گیره با این که می دونم شوخی می کنن ، خوب دل نازک شدم دیگه ... ولی من می دونم مثل همیشه خدا مراقبمون هست تو این همه مدت این بهم ثابت شده اینقدر هوامو داشته این بار هم همین طور... از خدا می خوام به همه ی کسایی که شرایط من رو دارن هم آرامش بده هم اینکه اوضاع رو براشون روز به روز بهتر کنه تا بعد متوجه بشن چقدر این روزا به نفعشون بوده الهی آمین.

خدایا خیلی دوست دارم  



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:, توسط stoon |
.: Weblog Themes By LoxBlog :.